نظام از درد «هفتم مرداد» به خود می‌پیچد!

تگها ، |۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

آرامش موقت جنبش اعتراضی مردم٬ «تمام نظام» را به تکاپوی دوباره برای آزار بیشتر زنان و جوانان تشویق کرد:
سمینارها برگزار شد٬ سخنرانها فریاد کشیدند٬ خطبای جمعه نعره زدند٬ مردم تهدیدهای گسترده‌ای شدند٬ روزنامه و سایتهای مزدور عکسها گرفتند و چرندیات منتشر کردند٬ نمایندگان مجلس از قانون چنگیزی‌شان گفتند٬ فرماندهان نیروی انتظامی از آغاز دوباره گشت ارشاد گفتند و انواع و اقسام جریمه‌ها را تشریح کردند٬ ون‌ها و بنزها و موتورهای پلیس نمایش قدرت داد٬ سرکوبگران به خیابان ریختند٬ هزاران تعهد شفاهی و کتبی گرفته شد٬ صدها نفر به مراکز پلیس امنیت برده شدند٬ ماشینهای زیادی توقیف شد٬ پرونده‌های انتظامی زیادی تشکیل شد٬ از «مجرمان» عکس گرفته شد و آنها را وادار به دادن تعهد و ابزار ندامت کردند و ...
تحقیرها و توهین‌های زیادی صورت گرفت و در یک کلام به حرمت و شأن انسان بارها و بارها توهین شد!
فرماندهان و سرداران و اربابان آنها٬ شاد از خرد کردن شخصیت انسانها نعره پیروزی سر دادند!
اما!
تمام این تلاشهای سرکوبگرانه در یک صبح گرم و آفتابی ۷ مرداد ۱۳۹۰ به سادگی برباد رفت!
به سادگی هر چه تمام‌تر نیز برباد رفت؛ با جمع شدن عده‌ای از جوانانی که شادی و جوانی میخواهند و زندگی دلخواه خود را بر «هنجارهای» عده‌ای «ناهنجار و عقب‌مانده» ترجیح می‌دهند!
و امروز
«
تمام نظام» از درد «هفتم مرداد» به خود می‌پیچد!
برای هم‌اندیشی درباره مبارزه کاراتر با گشت ارشاد٬ به صفحه فیسبوک تجربه‌ها و راهکارهای مبارزه با گشت ارشاد بپیوندید!

5 Comments


  1. ناشناس

    وشب پنداشت من خوابم
    غریقی خسته در چنگال گردابم
    امیدی رفته بر بادم
    ومی پنداشت من برگم
    فرو ریزم به اندک باد وسرمایی
    لگدمالم کند امروز فردایی
    نمی دانست
    درختم من
    در این سرمای دهشت زای پاییزی
    اگر لختم اگر عورم
    ولی چون کوه مغرورم
    نمی داند مگر من ریشه دارم
    هان !
    بهاری سبز را اندیشه دارم
    هان!
    اگر طوفان شکسته شاخسارم را
    اگردزدیده سرمای زمستان
    برگ وبارم را
    کسی نا گفته می دانم
    ومی دانم که خورشیدیست
    پس این ابر تیره نور امیدیست
    می دانم
    ومی دانم پس از پاییز
    پس این فصل طوفان خیز
    شکوه سبزه زاری هست
    می دانم
    بهاری هست
    اری هست
    می دانم

    ۱۴ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۴:۳۶

  2. 23 خرداد گفته:

    چه شعر زیبا و بی‌جایی جناب ناشناس!

    از خودتونه؟ میشه در بلاگمون ازش استفاده کنیم؟

    ۱۴ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۵:۵۰

  3. 23 خرداد گفته:

    البته به‌جا٬ نه بی‌جا:)

    ۱۴ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۵:۵۲

  4. ناشناس

    بله وقابل شما رو نداره
    دوست شما سوری

    ۱۵ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۸

  5. 23 خرداد گفته:

    ممنون. در نوشته جدید از همین شعر شما استفاده کردیم
    http://balatarin.com/permlink/2011/8/6/2653647
    اگر دوست دارید نکته خاصی به نوشته اضافه کنیم بفرمایید

    ۱۵ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۲۰:۴۹