سخنان هاشم خواستار درباره دموکراسی
بهنام خداوند جان و خرد
جانگرگان و سگان از همجداست متحدجانهای شیران خداست
دوستانو یاران آزادی خواه و دموکراسی خواه،
چیزیندارم که جهت زحماتی که برای آزادی و اندیشه دموکراسی خواهی من کشیده اید به شماهدیه کنم. اما، اشک هایی که در زندان ریختم، و خود می دانید که اشک ضعف نبوده،بلکه اشک عشق به آزادی و دموکراسی ایران بوده را به شما تقدیم می کنم تا پشت سرمسافری بریزید که از ایران تبعید و فراری شده است، و نام آن دموکراسی است که دراین یکصد و پنج سالی که از انقلاب مشروطیت می گذرد بسیار کم مهمان ما بوده است.
دستدر دست هم دهیم به مهر و با احزاب و مطبوعات و رسانه های آزاد و تمام اقوام وادیان و مذاهب و تشکل های صنفی و خلاصه تمام اینها به ایران قول دهیمکه، متحد در پناه دموکراسی، ایران را خواهیم ساخت.
امروزایران بیش از هر زمان دیگری نیاز به دموکراسی دارد. تنها دموکراسی، دموکراسی،دموکراسی، دموکراسی.
اندرینره میتراش ومیخراش تادم آخر دمی فارغ مباش
باتشکر
-چرا به شما میگن آقای دموکراسی؟
تونامه ها من [به این موضوع ] اشاره کردم. به این نتیجه رسیدم که این دموکراسی هستکه واقعن این ملت رو میشه [باش] نجات داد و همیشه از دموکراسی تعریف می کنم و قبولدارم که مملکت ایران با دموکراسی مسایلش حل خواهد شد؛ [مردم] به من لطف دارندیگه. حالا تو زندان بیشتر [این رو به من] می گفتن حتی اون کارکنان [زندان] میگفتن «آقای دموکراسی»، همینطور با خنده و اینا.
منیه چیز به شما بگم: سال ۸۳ موقعی که سه روز بازجویی پس میدادم میومدم خونه، خانوممزحمت می کشید منو می رسوند ولی برگشتن با تاکسی میومدم. تو تاکسی صحبت می کردم، یهروز، دیگه گفتن آقای خواستار جایی صحبت کردی. فهمیدم اینا مامور بودن تو تاکسی وبه اینا اطلاع دادن. خب اصولن روش من این هست که چه در تاکسی باشم چه در اتوبوسباشم چه در داخل زندان باشم، همین که حتی با یک نفر باشم بالفور از فرصت استفادهمی کنم؛ با سرباز، با اون پزشکش، با کارکنانش، با همه مساله دموکراسی رو مطرح میکنم که آقا ما تا شرایطمان، مملکتمان به دموکراسی نرسد امکان نداره که ما کشورتوسعه یافته داشته باشیم، در عین حال با مسالمت. ما طرفدار مسالمت هستیم. ماطرفدار جنگ نیستیم. جنگ طلب نیستیم و دعا می کنیم که، با منطق، این سران مملکت مابه عقل بیان و این مملکت، مثل کشور لهستان، مثل آفریقای جنوبی، به سمت دموکراسیبره، بدون درگیری.
دررابطه با امیدواری، من می خواستم یه مساله ای بگم که زمانی که منو از اطلاعاتبرگردوندند به زندان، همین سری ها، واقعن من خیلی امیدوار شدم. اینا منو فرستادنقسمت ممنوع الملاقات ها، موقعی که اونجا فرستادند فقط در حد پنج دقیقه یه نگاهیکردم و با اینا صحبت کردم که آقا جریان من این هست؛ به خاطر نامه هایی که از اینزندان و از شرایط زندان و از شرایط مملکت فرستادم من آزاد می شدم ولی منو آزادنکردند، برگردوندند زندان. واقعن اینو از ته دل میگم: آدم [اهل] ربا، [اهل] تجاوزبه عنف، قاچاقچی مواد مخدر، جاعل، سارق اینطور افرادی، اینا از من این حرف روگرفتند. می چرخه شهرداری، کارگری اتاق. همینطوری می چرخه. موقعی که به نوبت من میشد،اولن به هیچ عنوان نمیذاشتند که من دست به جارویی بزنم، ظرفی بشورم؛ اصلا و ابدا.این ها واقعن افتخار می کردن ها، افتخار می کردن که من یک ذره یه چیزی از سفره شونبردارم بخورم و با اینا شریک بشم و چقدر تعارف می کردن.
-می دونستند که معلمید؟
اصلنمی دونستند که من معلم هستم که به جای خود؛ [وقتی] که می فهمیدن، می گفتن شما برایما دارید کار می کنید. اینجا بود که من فهمیدم که در این دو سال ها، واقعن مملکتتغییر کرده؛ مردم بیرون از زندان تغییر کردند. یعنی من اینجا فهمیدم که جایامیدواری هست که این مملکت به عقیده من به زودی- یعنی چون من هم مرتب که توی زندانبودم و توی اطلاعات هفده روز بالاخره در جریان مسایل نبودم و باز برگشتم به اینجااوضاع رو دیدم- داره تغییر می کنه.
0 Comments
ارسال یک نظر