
اینطرف آنطرف را نگاه کردم و نفس راحتی کشیدم. خبری نبود .از پلهها رفتم بالا و داشتم از در ورودی میرفتم تو که یکدفعه دیدم یه خانم چادر به سر از پشت دیوار آمد بیرون و گفت : چند لحظه تشریف بیارید. اعتراض کردم و گفتم سوار ون نمی شوم. زن گفت کاریت نداریم فقط یه تذکره .صدامو کمی بلندتر کردم و گفتم اگه تذکره همین جا بگو . زن گفت:« خواهش می...